
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۵۰
۱
سیه چشمی که شادم داشت گاهی از نگاه خود
فغان کز چشم او آخر فتادم از گناه خود
۲
نمیدانم چرا برداشت از من سایهٔ رحمت
سهی سروی که دارد عالمی را رد پناه خود
۳
کشد شمشیر و گوید سر مکش از من معاذالله
گدائی تا چه حد سرکش شود با پادشاه خود
۴
میندیش از جزا هرچند فاشم کشتهای ای مه
که من خود هم اگر باشم نخواهم شد گواه خود
۵
شب عید است و مه در ابر و مه جویندگان در غم
تو خود بر طرف با می برشکن طرف کلاه خود
۶
به جرمی کاش پیشش متهم گردم که هر ساعت
به دست و پایش افتم معذرت خواه از گناه خود
۷
چو من از دولت قرب ارچه دوری محتشم میرو
به این امید گاهی بر در امید گاه خود
تصاویر و صوت


نظرات