
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۵۵
۱
باز ما را جان به استقبال جانان میرود
تن به جا میماند و دل همره جان میرود
۲
باز جیبی چاک خواهم زد که دستم هر زمان
بیخود از وسواس دل سوی گریبان میرود
۳
باز خواهم در خروش آمد که وقت حرف صوت
بر زبان نطقم اول آه و افغان میرود
۴
باز خواهم غوطه زد در خون که از بحر درون
سوی چشمم ابر خون باری شتابان میرود
۵
باز دست از دیده خواهم شست گز عیب کسان
میکند ایما که آن یوسف ز کنعان میرود
۶
باز محکم میشود با درد پیمان دلم
کاینچنین بردم گمان کان سست پیمان میرود
۷
باز لازم شد وداع جان که هردم هاتقی
با دلم آهسته میگوید که جانان میرود
۸
باز درخواب پریشان دیدنم شب تا به روز
چون نباشم کز کف آن زلف پریشان میرود
۹
محتشم در عشق رفت آن صبر و سامانی که بود
بخت اکنون از من بیصبر و سامان میرود
تصاویر و صوت

نظرات