محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۲۶۳

۱

رهی دارم که از دوری به پایان دیر می‌آید

سری کز بی سرانجامی به سامان دیر می‌آید

۲

به پیراهن دریدن تا به دامان می‌رود دستم

ز ضعفم چاک پیراهن به دامان دیر می‌آید

۳

صبا جنبید و میدان رفته شد یارب چرا این سان

به جولان آن سوار گرم جولان دیر می‌آید

۴

دل و جان از حسد در آتش انداز انتظار او

سپه جمعست میدان گرم و سلطان دیر می‌آید

۵

از آن سو صد بشارتها فغان دادند زین جانب

به استقبال جانهم رفت و جانان دیر می‌آید

۶

دلم بهر نگاه آخرین هم می‌تپد آخر

که شد پیمانه پر آن سست پیمان دیر می‌آید

۷

طبیب محتشم را نیست در عالم جز این عیبی

که بر بالین بیماران هجران دیر می‌آید

تصاویر و صوت

نظرات