
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۶۸
۱
ز خانه ماه به ماه آفتاب من بدر آید
من آفتاب ندیدم که ماه ماه برآید
۲
قدم کند از بیم پاس غیر توقف
به من گهی که ازان غمزه قاصد نظر آید
۳
ز ناز داده کمانی به دست غمزه که از وی
گزندهتر بود آن تیر که آرمیدهتر آید
۴
قلم چو تیر کند در پیام شخص اشارت
به جنبش مژه از دود دل به هم خبر آید
۵
رسید و در من بی دست و پا فکند تزلزل
چو صید بسته که صیاد غافلش به سر آید
۶
هزار حرف که از من کند سئوال چه حاصل
که من ز نطق برآیم چو او به حرف درآید
۷
به اینطرف نگه تیز چند صید نزاری
به ناوکی جهد از جا که بر یکی دگر آید
۸
دو چشم جادویت آهسته از کمان اشارت
زنند تیر که در سنگ خاره کارگر آید
۹
فضای دیده پرخون محتشم ز خیالت
حدیقهایست که آبش ز چشمه جگر آید
تصاویر و صوت

نظرات
فاطمه