
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۷۱
۱
ازین لیلی و شانم خاطر ناشاد نگشاید
به جز شیرین کسی بند از دل فرهاد نگشاید
۲
چمن از دل گشایانست اما بر دل بلبل
که دارد قید گل از سنبل و شمشاد نگشاید
۳
رگ باریک جانم خود به مژگان سیه بگشا
که بیمار تو را این مشکل از فصاد نگشاید
۴
نخواهی داد اگر داد کسی رخ بر کسی منما
که دیگر دادخواهان را رگ فریاد نگشاید
۵
تو ای دل چون به بسمل لایقی بگذر ز آزادی
که بند از گردن صیدی چنین صیاد نگشاید
۶
بزور دست و پائی بندهٔ خود را دگر بگشا
که روزی راه طعن بندهٔ آزاد نگشاید
۷
ز آه من گشادی بر در آن دل نشد پیدا
دلی کز سنگ بادش لاجرم از باد نگشاید
۸
گشاد درد زین کاخ از درون جستم ندا آمد
که از بیرون در این خانه گر بگشاد نگشاید
۹
بگو ای محتشم با ناصح خود بین که بی حاصل
زبان طعنه برمجنون ما در زاد نگشاید
تصاویر و صوت

نظرات
شقایق عسگری