
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۸۸
۱
بس که چون باران نیسان ای سحاب خوش مطر
از زبان ما دعا میبارد از دست تو زر
۲
شورهزار وقت ما و کشتزار عمر تو
تا ابد خواهند بود از باغ جنت تازه تر
۳
کوبیان خسرو و طی لسان و عمر نوح
کاید این الکن زبان از عهدهٔ شکرت بدر
۴
روزگاری بودم از ناقابلان لطف تو
منت ایزد را که زود آن روزگار آمد به سر
۵
شهریارا گر ز دست اقتدارت تا به حشر
بر سرم تیغ و تبر بارد و گر در و گوهر
۶
سر مبادم گر سر موئی ز نفع و ضر آن
در کتاب دعوتم حرفش شود زیر و زبر
۷
تا جهان باشد تو باشی کامکار و کامران
تا فلک گردد تو گردی نامدار و نامور
۸
در پناهت تا قیامت زینت عالم دهند
با علیخان میرزا آن عالم آرای دگر
۹
در ثنایت محتشم توفیق یابد گر بود
یک دو روزی دیگرش باقی ز عمر مختصر
نظرات