
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۹
۱
گر به تکلیف لب جام به لب سوده تو را
که به آن شربت آلوده لب آلوده تو را
۲
که به آن مایهٔ جهل این قدرت کرده دلیر
که ز اندیشهٔ دل بر حذر آسوده تو را
۳
که دران نشئه تو را دست هوس سوده به گل
که به رخ برقع شرم این همه بگشوده تو را
۴
زده آن آب که بر خاک وجودت ای گل
که در خانهٔ عصمت به گل اندوده تو را
۵
که به فرمودن آن فعل تواضع فرمای
سجده در بزم گدایان تو فرموده تو را
۶
حزم کزدم ز پذیرفتن تکلیف نخست
که ازین بزم نشینی چه غرض بوده تو را
۷
محتشم خوی تو میداند و از پند عبث
میدهد این همه در سر بیهوده تو را
تصاویر و صوت

نظرات