
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۲۹۰
۱
چنین که من ز تو خود را نمودهام بیزار
نعوذبالله اگر افتدم به تو سرو کار
۲
هزار جان به جسد آیدم اگر روزی
کشی به قدر گناه انتقام از من زار
۳
بسی نماند که از کردههای من باشی
تو در تعرض و من در مقام استغفار
۴
به شرمساری انگار عاشقی چکنم
اگر شکنجه زلفت ز من کشد اقرار
۵
سزای سرکشی من بس است این که چو شمع
اگر تو خندی و من سوز دل کنم اظهار
۶
هزار بار ز بیلنگری ز جا رفتم
ز بحر عاشقیم تا شد آرزوی کنار
۷
اگر دگر سر تسخیر محتشم داری
همین بس است که یک عشوهاش کنی در کار
تصاویر و صوت

نظرات