
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۳۱
۱
حوصله کو که دل دهم عشق جنون فزای را
سلسله بگسلم ز پا عقل گریزپای را
۲
کو دلی و دلیرئی کز پی رونق جنون
شحنهٔ ملک دل کنم عشق ستیزه رای را
۳
کو جگری و جراتی کز پی شور دل دگر
باعث فتنهای کنم دیدهٔ فتنه زای را
۴
کوتهی و تهوری تا شده همنشین غیر
سیر کنم ز صحبت آن همدم دلربای را
۵
در المم ز بیغمی کو گل تازهای کزو
لالهٔ داغ دل کنم داغ الم زدای را
۶
تلخی عشق چون دگر پیش دلم نموده خوش
باز به وی چشانم این زهر شکر نمای را
۷
دیده به ترک عافیت بر رخ ترکی افکنم
در ستمش سزا دهم جان ستم سزای را
۸
از دل خویش بوی این میشنوم که دلبری
دام رهم کند دگر جعد عبیر سای را
۹
مفتی عشقم اردهد رخصت سجدهٔ بتی
شکرکنان زبان زبان سجده کنم خدای را
۱۰
صبر نماند وقت را ، کز همه کَس برآورَد،
گریهٔ های های من نالهٔ وای وای را
۱۱
باز فتاده در جهان شور که کرده محتشم
بلبل باغ عاشقی طبع غزل سرای را
تصاویر و صوت

نظرات
آراد
سیدمحمد جهانشاهی