
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۳۱۹
۱
عقل در میدان عشق آهسته میراند فرس
وز سم آتش میجهاند توسن تند هوس
۲
آن چنانم مضطرب کز من گران لنگریست
در ره صرصر غبار و بر سر گرداب خس
۳
حال دل در سینه صد چاک من دانی اگر
دیده باشی اضطراب مرغ وحشی در قفس
۴
بشکن ای مطرب که مجنونان لیلی دوست را
ساز ز آواز حدی میباید و بانگ جرس
۵
گر خورند آب به قابس میکنند آخر از آن
آن چه نتوان کرد زان بس باده عشق است و بس
۶
رشتهٔ جان شد چنان باریک کاندر جسم زار
بگسلد صد جا اگر پیوند یابد با نفس
۷
گر سگ کویش دهد یک بارم آواز از قفا
از شعف رویم بماند تا قیامت باز پس
۸
میتواند راندم زین شکرستان هرگه او
ذوق شیرینی تواند بردن از طبع مگس
۹
حیف کز دنیا برون شد محتشم وز هیچ جا
حیف و افسوسی نیامد بر زبان هیچ کس
نظرات