محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۳۴

۱

تا همتم به دست طلب زد در بلا

دربست شد مسخر من کشور بلا

۲

دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود

چون می‌نهاد بر سر من افسر بلا

۳

آن دم هنوز قلعه مهدم حصار بود

کاورد عشق بر سر من لشکر بلا

۴

بر کوهکن ز رتبه مقدم نوشته‌اند

نام بلا کشان تو در دفتر بلا

۵

تا بنده بود بی‌تو به داغ جنون اسیر

تابنده بود بر سر او افسر بلا

۶

تا هست کاکل تو بلاجو عجب اگر

کاهد زمانه یک سر مو از سر بلا

۷

مردیست مرد عشق که دایم چو محتشم

در یوزه مراد کند از در بلا

تصاویر و صوت

نظرات