
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۳۷۵
۱
این آینهگون سقف که آبیست معلق
نسبت به من تشنه سرابیست معلق
۲
این گوی که دستی نگهش داشته زان سوی
چون قطره آبی ز سحابیست معلق
۳
دل میکنداز غبغب و روی تو تصور
کز آتش سوزنده حبابیست معلق
۴
کاکل که به بوسیدن دوشت شده مایل
گوئی ز سر سرو غرابیست معلق
۵
در حلقهٔ فتراک تو دایم دل بریان
آویخته چون مرغ کبابیست معلق
۶
این کاسه سر کاون پر نشئه ز عشقت
از بوالعجبی جام شرابیست معلق
۷
در سینهٔ دل زیر و زبر گشته ز خویت
لرزندهتر از قطرهٔ آبیست معلق
۸
دل کز طمع لعل تو افتاده در آن زلف
آویخته مرغی ز طنابیست معلق
۹
از هر مژه محتشم ای گوهر سیراب
از بهر نثارت در نابیست معلق
تصاویر و صوت

نظرات