محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۳۹۴

۱

بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم

سگ کویت به فغان آمد رسوا گشتم

۲

طوطی ناطقه‌ام قوت گفتار نداشت

دیدم آئینهٔ روی تو و گویا گشتم

۳

کام جان با خط سبز و لب جان‌بخش تو بود

هرزه عمری ز پی خضر و مسیحا گشتم

۴

چون برم پی به مقام تو گرفتم چو صبا

پا ز سر کردم و سر تا سر دنیا گشتم

۵

منم ای شمع بتان مرغ سمندر خوئی

که چو پروانه به دوران تو پیدا گشتم

۶

تاب دیدار تو چون آورم ای غیرت حور

من که نادیده مه روی تو شیدا گشتم

۷

هر که پیمود ره الفت من وحشی گشت

بس که با وحش من بادیه پیما گشتم

۸

محتشم تا روش فقر و فنا دانستم

منکر جاه جم و حشمت دارا گشتم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
منوچهر
۱۳۹۹/۱۲/۲۷ - ۰۱:۰۳:۳۲
گر بگویم نام تو غوغا شود// نام او از نام تو پیدا شودچون که پیدا شد منم رسوای تو// چون که رسوا شد، منم پیدای تواین چنین کن نا بیابم هر زمان// ای خدا بر من تو این عشقه بخوانشعر از : شمس دین(رضا اهرابی)
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۱۲/۲۷ - ۰۲:۴۷:۴۲
گرامی منوچهرچون که پیدا شد منم رسوای تو// چون که رسوا شد، منم پیدای تولطف کنید و این ابیاتی را که نوشته ای معنا کن عشقه اینجا چه نقشی دارد؟