
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۰۶
۱
در بزم چون به کین تو غالب گمان شدم
جان در میان نهادم و خود برکران شدم
۲
پاس درون قرار به نامحرمان چو یافت
من محفل تو را ز برون پاسبان شدم
۳
دیدم که دیدن رخت از دور بهتر است
صحبت گذاشتم ز تماشائیان شدم
۴
این شد ز خوان وصل نصیبم که بینصیب
از التفات ظاهر و لطف نهان شدم
۵
بر رویم آستین چو فشانید در درون
دم ساز در برون به سگ آستان شدم
۶
عمرت در از باد برون آن چه میتوان
لیکن که من ز پند تو کوته زبان شدم
۷
چون محتشم اگرچه به صدخواری از درت
هرگز نمیشدم به کنار این زمان شدم
نظرات