
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۰۷
۱
بهر دعا از درت چون به درون آمدم
قوت نطقم نماند لال برون آمدم
۲
عشق چو بازم به ناز سوی تو خواند از برون
در ز درون بسته بود من به فسون آمدم
۳
من که زدم از ازل لاف شکیب ابد
از سر کویت ببین رفتم و چون آمدم
۴
زخم امانت بس است مرهم لطفی فرست
داغ مرا کز ازل جسته درون آمدم
۵
شد در و دیوار او از تن من لاله فام
بس که ز داغ غرقه به خون آمدم
۶
نقد نیازم نزد بر محک امتحان
در نظر درک او بس که زبون آمدم
۷
محتشم این در نبود جای چو من ناکسی
لیک چو تقدیر بود راهنمون آمدم
نظرات