
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۱۲
۱
با تو آن روز که شطرنج محبت چیدم
ماتی خود ز تو در بازی اول دیدم
۲
هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند
آن قدر کز رخ شرم تو خجل گردیدم
۳
اسب جرات چو هوس تاخت به جولانگه عشق
من رخ از عرصهٔ راحت طلبی تابیدم
۴
استخوانبندی شطرنج جهان کی شده بود
صبح ابداع که من مهر تو میورزیدم
۵
هجر چون اسب حریفان مسافر زین کرد
عرصه خالی شد از آشوب و من آرامیدم
۶
آن دلارام که منصوبه طرازی فن اوست
بیدقی راند که صد بازی از آن فهمیدم
۷
فکر خود کن تو هم ای دل که به تاراج بساط
شاه عشق آمد و من خانهٔ خود برچیدم
۸
محتشم از تو و از قدر تو افسوس که من
پشه و پیل درین عرصه برابر دیدم
تصاویر و صوت

نظرات
امیر افتخاری
پاسخ: با تشکر، مطابق فرمایش شما تصحیح شد.