
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۲۴
۱
به بزم او حریفان را ز مستی دست و پا بوسم
به این تقریب شاید دست آن کان حیا بوسم
۲
دهم در خیل مستان تن به بدمستی که هر ساعت
روم خواهی نخواهی دست آن شوخ بلا بوسم
۳
چو جنگ آغازد آن بدخو نیاید بر زمین پایم
ازین شادی که دستش در دم صلح و صفا بوسم
۴
خون آن مستی که او خنجر کشد من چون گنهکاران
گهش قربان شوم از عجز و گاهی دست و پا بوسم
۵
زمین بوس در آن را گر نیم لایق اجازت ده
که از بیرون دردیوار آن دولت سرا بوسم
۶
دهندم تا ز ماوای سگ کویت نشان تا کی
سر بیگانه گردم خاک پای آشنا بوسم
۷
کبوتر نامه ز آن دلبر چو آرد محتشم شاید
کنم پرواز اگر چون مرغ و بالش در هوا بوسم
تصاویر و صوت

نظرات