
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۳
۱
برشکن طرف کله چون بفکنی از رخ نقاب
صبح صادق کن عیان بعد از طلوع آفتاب
۲
گفت امشب صبر کن چندان که در خواب آیمت
صبر خواهم کرد من اما که خواهد کرد خواب
۳
سهل باشد ملک دل زیر و زبر زآشوب عشق
ملک ایمان را نگهدارد خدا زین انقلاب
۴
دی که در من دیدن آن آفتاب آتش فکند
دیده آبی زد بر آتش ورنه میگشتم کباب
۵
چون عنان گیرم سواری را کز استیلای حسن
میرود پیوسته صد ابرو کمانش در رکاب
۶
عشق اگر پاکست در انجام صحبت میشود
رسم معشوقان نیاز آئین عشاقان عتاب
۷
جز من مظلوم کز عمر خودم بیزار کیست
آن که آزارش گناه و کشتنش باشد ثواب
۸
در میان بیم و امیدم که هر دم میکند
مرگ در کارم تعلل زید در قتلم شتاب
۹
دی سوال بوسهای زان شوخ کردم گفت نیست
محتشم حرف چنین را غیر خاموشی جواب
تصاویر و صوت

نظرات
سینا حلمی