
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۳۲
۱
من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم
خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم
۲
تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار
خویش را پروانهٔ آن شمع بیپروا کنم
۳
گر دهندم جا بگوی او نه جان خوش دلیست
خوش دل آن که میشوم کاندر دل او جا کنم
۴
اهل دل را گفته محروم نگذارم ز جور
آن قدر بگذار تا منهم دلی پیدا کنم
۵
خاک پای آن پری کز خون مردم بهتر است
چون من از نامردمی در چشم خون مالا کنم
۶
حشمت من محتشم این بس که در اقلیم فقر
بیطمع گردم گدائی از در دلها کنم
تصاویر و صوت

نظرات