
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۳۷
۱
ز دستت جیب گل پیراهنان را چاک میبینم
به راهت فرق زرین افسران را خاک میبینم
۲
نیند این بوالهوس طبعان الایش گزین عاشق
منم عاشق که رویت را به چشم پاک میبینم
۳
سبک جولان بتی قصد سر این بینا دارد
که از سرهای شاهانش گران فتراک میبینم
۴
جمالش ذره ای در صورت قالب نمیگنجد
به آن عنوان که من ز آئینهٔ ادراک میبینم
۵
تصور میکنم کاب لطافت میچکد زان رخ
زبس کز نشئه حسنش طراوتناک میبینم
۶
اجل مشکل که یابد نوبت آن ذوعهد آن قاتل
که در کار خودش بس چست و پر چالاک میبینم
۷
تو دست خود زقتل محتشم دارای اجل کوته
که آن فتح از در شمشیر آن بی باک میبینم
نظرات