
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۴۴
۱
خوش آن که هم زبان به تو شیرین بیان شوم
حرفی ز من بپرسی و من بیزبان شوم
۲
وقت سخن تو غرق عرق گردی از حجاب
من آب گردم و ز خجالت روان شوم
۳
یاری به غیر کن که سزای وفای من
این بس که ناوک ستمت را نشان شوم
۴
در کوی خویش اگر ز وفا جا دهی مرا
سگ باشم ار جدا ز سگ آستان شوم
۵
جورت که پیش محتشم از صد وفا به است
من سعی میکنم که سزاوار آن شوم
نظرات