محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۴۵۵

۱

چو نتوانم به مردم قصه آن بی‌وفا گویم

شبان گه با مه و انجم سحر گه با صبا گویم

۲

شبی کز دوریش گویم حکایت با دل محزون

به آخر چون شود نزدیک باز از ابتدا گویم

۳

ز پیشت نگذرم تنها که ترسم چون مرا بینی

شوی درهم که ناگه با تو حرف آشنا گویم

۴

به من لطفی که دی در راه کرد آخر پشیمان شد

که ناگه من روم از راه و پیش غیر وا گویم

۵

نسیم زلف پرچین تو می‌ارزد به ملک چین

اگر زلف تو را مشک خطا گویم

۶

به انگیز رقیبان محتشم را داد دشنامی

مرا تا هست جان در تن رقیبان را دعا گویم

تصاویر و صوت

نظرات