محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۴۷۸

۱

گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن

گفت اگر یار مکنی شکوه ز آزار مکن

۲

گفتمش چند توان طعنه ز اغیار شنید

گفت از من بشنو گوش باغیار مکن

۳

گفتم از درد دل خویش به جانم چه کنم

گفت تا جان شودت درد دل اظهار مکن

۴

گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم

از میان تیغ برآورد که زنهار مکن

۵

گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار

گفت خورد از پی عزت او خوار مکن

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
فرزاد
۱۳۹۹/۰۶/۱۸ - ۲۱:۲۷:۰۲
گفتمش دم به دم آزار دل زار مکنگفت اگر یار منی شکوه ز آزار مکنگفتمش چند توان طعنه ز اغیار شنیدگفت از من بشنو گوش به اغیار مکنگفتم از درد دل خویش به جانم ، چه کنمگفت تا جان شودت درد دل ، اظهار مکنگفتم اقرار به عشق تو نمی کردم کاشگفت اقرار چو کردی دگر انکار مکنگفتم آن به که سر خویش فدای تو کنماز میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکنگفتمش محتشم دلشده را خوار مدارگفت خود را ز پی عزت او خوار مکن
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۰۶/۱۹ - ۰۰:۱۸:۵۴
گرامی فرزاد گفت تا جان شودت، درد دل اظهار مکننظر شما چیست؟