
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۸۶
۱
به زیر لب سخنگویان گذشت آن دلربا از من
گره گردیده حرفی در دل او گوئیا از من
۲
زبانش خامش از شرم ولبش در جنبش از خوبی
نمیدانم چه در دل دارد آن کان حیا از من
۳
جبین پرچین و دل پرکین سبک کام و گران تمکین
ز پیشم رفت تا در خاطرش باشد چها از من
۴
مرا هم راز چون با غیر دید و لب گزید آن بت
ندانستم که پاس راز او میداشت یا از من
۵
چنان بیاعتبارم پیش او کز بهر خونریزم
کشد تیغ جفا گر بشنود نام وفا از من
۶
چو هم رازم به کس بیندشود دهشت بر او غالب
دلش از راز داران نیست ایمن غالبا از من
۷
به دریا قوت را چون کرد پنهان این کمان ببردم
که میترسد ز رازش حرفی افتد برملا از من
۸
نهانی مینمایندم بهم خاصان او گویا
به آن بیگانه خو هم گفته حرف آشنا از من
۹
دهد غماز را دشنام پیش محتشم یعنی
تو هم باید دگر حرفی نگوئی هیچ جا از من
تصاویر و صوت

نظرات