محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۴۹۴

۱

از سپاه حسن آخر یک سوار آمد برون

کافتاب از شرم رویش شرمسار آمد برون

۲

همچو نخل‌تر که باد تند ازو ریزد ثمر

پر نگاه و عشوه ریز و غمزه بار آمد برون

۳

کار مرگ آن دم شد آسان کز قد آن نخل‌تر

از نیام دهر تیغ آب‌دار آمد برون

۴

بر فلک شد پر نفیر از بانگ پیکانان بلند

غالبا امروز شاه کامکار آمد برون

۵

وضع سرمستانه‌اش بازار سرمستان شکست

گرچه کم شد نشئه غالب خمار آمد برون

۶

داده تا قتل که را با خود قرار امشب که باز

تیغ بر کف چین بر ابرو بی‌قرار آمد برون

۷

انتظاری داده بودم بر درش با خود قرار

ناگه آن سرو روان بی‌انتظار آمد برون

۸

خط رویت خاست یا در عهدت از طوفان حسن

آفتاب عالم آرا از غبار آمد برون

۹

نقد قلب محتشم در بوتهٔ عشق بتان

رفت بر ناقص ولی کامل عیار آمد برون

تصاویر و صوت

نظرات