
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۹۵
۱
با او شبی از دیر میخواهم خراب آیم برون
او برقع شرم افکند من از حجاب آیم برون
۲
خوش آن که طرح سیر شب اندازد آن مست خراب
من دامن ظلمت دران با آفتاب آیم برون
۳
عذر گنه گویم چنان کز کشتن من بگذرد
گر آن قدر بخشد امان کز اضطراب آیم برون
۴
در ورطهٔ عشق بتان ناکرده خود راامتحان
کشتی در آب انداختم تا چون ز آب آیم برون
۵
تا حشر عشق از بهر من خواهد فروزد آتشی
کافتم اگر یک دم درو در دم کباب آیم برون
۶
راندم به میدان چون فرس کز تیرباران بلا
از موج خیز خویشتن گلگون رکاب آیم برون
۷
از ابر احسان قطرهای در دوزخ هجران چکان
تا محتشم یابد امان من از عذاب آیم برون
نظرات