
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۹۶
۱
دو دل ربا که بلای دلند و آفت دین
دلم به غمزه آن رفت و دین به عشوهٔ این
۲
یکی ز غایت عرفان گلیست پردهگشا
یکی ز عین حیا غنچه است پردهنشین
۳
یکی به کام حریفان نموده خنده ز لب
یکی به عارض تابنده همچو در ثمین
۴
یکی به عارض تابنده رشک ماه فلک
یکی به قامت رعنا بلای روی زمین
۵
یکی ز طره سرچین نموده مشگ ختا
یکی ز عقده گیسو گشوده ناقه چین
۶
یکی به قصد من از ابروان کشیده کمان
یکی چو چشم خود از گوشهها گشوده کمین
۷
ز دست هر دو دل محتشم شکاف شکاف
گهی به تیغ عداب و گهی به خنجر کین
تصاویر و صوت

نظرات