
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۴۹۷
۱
چو در چوگان زدن آن مه نگون گردد ز پشت زین
زمین گوید ثنا گردون دعا روحالامین آمین
۲
رسید از ماه سیمایان سپاهی در قفا اما
در این میدان نمیبینم سپهداری به این آئین
۳
به تندی برق مستعجل به لنگر کوه پابرجا
به میدانها سبک جولان به محفلها گران تمکین
۴
به تحریک طبیعت در خم چوگان بیدادم
چنان دارد که چون گویم نه آرامست و نه تسکین
۵
شوم او را بلاگردان چو رخش ناز بیپایان
به پایین راند از بالا به بالا تا زد از پایین
۶
مکن خون کوی ای دل بر سر میدان او مسکن
که آنجا در پی سر میرود صد عاشق مسکین
۷
نثار بزمت این بس محتشم کان معدن احسان
لب گوهرفشان گاهی بجنباند پی تحسین
نظرات