
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۵۱۵
۱
یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او
آن قدر ذوق تماشا ده که بینم روی او
۲
در قیامت کز زمین خیزند سربازان عشق
صد قیامت بیش خیزد از زمین کوی او
۳
فتنهها برپا کند کز پا نشنید روز حشر
در میان خلق محشر چشم عاشق جوی او
۴
چین ابرویش ز درگه بیشتر نگذاردم
شاه حسنش را همانا حاجبست ابروی او
۵
میشود نسرینش از خشم نهانی ارغوان
تا دگر بهر که آتش میفروزد خوی او
۶
زخم ما ممتاز کی گردد اگر تیرش کند
رخنه در هر دل به قدر قوت بازوی او
۷
ساکنان خلد بر اهل زمین حسرت برند
گر برد باد زمین پیما به جنت بوی او
۸
نرگس حاضرجوابش میدهد در ره جواب
قاصدی را کز اشارت میفرستم سوی او
۹
گوش سازد محتشم چشم اشارت فهم را
لب به جنبش چون درآرد چشم مضمون گوی او
تصاویر و صوت

نظرات