
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۵۲۱
۱
صیدی که لعب عشق فکندش به بند تو
ضبط تو دید و جست برون از کمند تو
۲
ای پای تا به سر چونی قند دلپسند
افغان که طعمهٔ مگسانست قند تو
۳
دست مرا که ساختهای زیر دست غیر
کوتاه به ز میوهٔ نخل بلند تو
۴
چند افکنی در آتش سوزان دل مرا
هست این سیاه روز دل من پسند تو
۵
ای مادر زمانه ببین کز خلاف عهد
با من چه میکند خلف ارجمند تو
۶
دل برگرفتی ز تو جانا اگر بدی
در سینهٔ من آن دل هجران پسند تو
۷
تلخی مکن که خنده نگهداشتن به زور
میبارد از لب و دهن نوشخند تو
۸
امروز کو که باز بتر بیندت به من
بدگوی من که دوش همی داد پند تو
۹
چون محتشم بسی ز ندامت بسر زدم
دستی که میزدم به عنان سمند تو
تصاویر و صوت

نظرات