محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۵۳۸

۱

ز چوگان بازی آمد زلف بر رخسار آشفته

اطاقه باد جولان خورده و دستار آشفته

۲

سر زلفش که از آه هواداران کم آشفتی

ز آهم دوش بود آشفته وبسیار آشفته

۳

دلیری با خیالش دستبازی کرده پنداری

که زلفش را ندیدم هرگز این مقدار آشفته

۴

چنان سربسته حرفی گفته بودم در محرم کشی امشب

که هم یاران پریشانند و هم اغیار آشفته

۵

نوید وصل میده وز پی ضبط جنون من

دماغم را به بوی هجر هم میدار آشفته

۶

شوم تا جان فشان بر وضع بی‌قیدانه‌ات یکدم

میفشان گرد از مو زلف را بگذار آشفته

۷

به این صورت ندیدم وضع مجلس محتشم هرگز

که باشد غیر در کلفت تو هم دربار آشفته

تصاویر و صوت

نظرات