
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۵۴۱
۱
به دست دیده عنان دل فکار مده
مرا ببین و به چشم خود اختیار مده
۲
ز غیرت ای گل نازک ورق چو دامن پاک
کشیدی از کف بلبل به چنگ خار مده
۳
به رشک دادن من در دو روزه رنجش خود
هزار مست هوس را به بزم بار مده
۴
به غیر کامده زان زلف تابدار به رنج
به غیر شربت شمشیر آبدار مده
۵
غرور سد نگه شد خدای را زین بیش
شراب ناز به آن چشم پر خمار مده
۶
بز جر منصب فرهادیم بده اما
ز حکم خسرویم سر به کوهسار مده
۷
هزار وعدهٔ پر انتظار دادی و رفت
کنون که وعده قتل است انتظار مده
۸
گرفته تیغ تو چون در نیام ناز قرار
نوید قتل به جانهای بیقرار مده
۹
اگر به هیچ نمیارزم از زبون کشیم
به دست چشم سیه مست جان شکار مده
۱۰
وگر به کار تو میآیم از برای خودم
نگاه دار و به چنگال روزگار مده
۱۱
غرض اطاعت حکم است محتشم زین نظم
به طول دردسر آن بزرگوار مده
تصاویر و صوت


نظرات