
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۵۶
۱
داغ بر دست خود آن شوخ چو در صحبت سوخت
غیر در تاب شد و جان من از غیرت سوخت
۲
صورت شمع رخش بر در و دیوار کشید
کلک نقاش دل خلق به این صورت سوخت
۳
خواستم پیش رخش چهره بشویم به سرشک
آب در دیدهام از گرمی آن طلعت سوخت
۴
غیر را خواست کند گرم زد آتش در من
هر یکی را به طریق دگر از غیرت سوخت
۵
ذوق کردم چو شب آمد به وثاق تو رقیب
که مرا دید به پهلوی تو و ز حسرت سوخت
۶
شعلهٔ آتش سودای رقیبم امشب
گشت معلوم زداغی که به آن رحمت سوخت
۷
محتشم یافت که فهمیدی و خاطر خوش یافت
غیر کم حوصله چون داغ پی غیبت سوخت
تصاویر و صوت


نظرات