
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۵۷۶
۱
ساربان بر ناقه میبندد به سرعت محملی
چون جرس ز اندیشه در بر میتپد نالان دلی
۲
محمل آرائیست یکجا گرم با صد آب و تاب
جای دیگر آه سرد و گریهٔ بیحاصلی
۳
یک طرف در نیت پرواز باز جان شکار
یک طرف در اضطراب مرگ مرغ بسملی
۴
شهر ویران کردهای را باد صحرا در دماغ
باد در کف چون گل از وی بیدلی پا در گلی
۵
وای بر صحرائیان کز شهر بیرون میرود
بیترحم صید بندی ناپشیمان قاتلی
۶
سیل اشگ من گر افتد از پی این کاروان
ز آفت طوفان خطر گاهی شود هر منزلی
۷
از بنیآدم ندیدم محتشم مانند تو
وصل را نامستعدی انس را ناقابلی
نظرات