محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۵۸

۱

این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است

این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است

۲

این چه ابروست که پیوسته اشارت فرماست

وین چه چشمست که با اهل نظر در سخنست

۳

این چه خالست که قیمت شکن مشک ختاست

وین چه جعد است که صد تعبیه‌اش در شکنست

۴

این چه رخشنده عذار است که از پرتو آن

آه انجم شررم شمع هزار انجمن است

۵

این چه غمزه است که چشم تو ز بی‌باکی او

مست و خنجر کش و عاشق کش مردم فکنست

۶

وای برجان اسیران تو گر دریابند

از نگه کردنت آن شیوه که مخصوص منست

۷

محتشم تا بودت جان مشو از دوست جدا

کاین جدائی سبب تفرقهٔ جان و تن است

تصاویر و صوت

نظرات