
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۵۸۵
۱
چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی
جهان بیک نفس از آه من سیاه کنی
۲
ز بزم میروی افتان و سر گران حالا
به راه تا سر دوش که تکیهگاه کنی
۳
به رخصت تو مفید نمیشود چشمت
که عالمی بستان و یک نگاه کنی
۴
نگاه دم به دمت بس خوش است و خوشتر از آن
عزیز کرده نگاهی که گاهگاه کنی
۵
شکسته طرف کله میرسی و میرسدت
که ناز بر همه خوبان کج کلاه کنی
۶
ملوک حسن سپاه تواند اما تو
نه آن شهی که تفاخر به این سپاه کنی
۷
چرا من این همه بر درگه تو داد کنم
اگر تو گوش به فریاد دادخواه کنی
۸
تو گرم ناشده برقی و برق خرمن سوز
شوی چو گرم چه با جان این گیاه کنی
۹
به پیش بخشش او محتشم چه بنماید
اگر تو تا دم صبح جزا گناه کنی
تصاویر و صوت


نظرات