محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۵۹۱

۱

من و ملکی و خریداری مژگان سیهی

که فروشند در آن ملک به صدجان گنهی

۲

شهسواری که به جولانگه حسنت امروز

انقلاب از نگهی میفکند در سپهی

۳

حسن از بوالعجبی هر بت نازک دل را

داده است از دل پر زلزله آرام گهی

۴

گشته مقبول کس طاعت این خاک نشین

که به کاهی نخرد سجده زرین کلهی

۵

کلبهٔ دل ز گدائی بستانند این قوم

نستانند ولی کشوری از پادشهی

۶

هست عفوی که به امید وی از دیدهٔ عذر

نقطهٔ قطره اشگی که نشوید گنهی

۷

حسن و عشقند دو ساحر که به یک چشم زدن

می‌گشایند میان دو دل از دیده رهی

۸

مدت وصل حیاتیست ولی حیف که نیست

راست بر قامت او خلعت سالی و مهی

۹

محتشم اول عشق است چنین گرم مجوش

صبر پیش‌آور و پیدا کن ازین بیش تهی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
مریم
۱۳۹۱/۰۶/۰۶ - ۰۲:۴۶:۰۷
در بیت 5 مصرع 2 به نظر "بلی" اشتباه است و باید ولی باشد که مصرع بدین صورت میشود:" نستانند ولی کشوری از پادشهی"