
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۶۰
۱
نخل قد خم گشته که پرورده دردست
بارش دل پرخون و گلش چهرهٔ زردست
۲
صدساله وصال تو مرا میرسد ای ماه
گر مرهم هر خسته به اندازهٔ درد است
۳
خاک که ز جولان سمندت شده برباد
کان زلف مشوش دگر آلوده گرد است
۴
دل کز خرد و صبر و سکون صاحب خیل است
از تفرقهٔ عشق تو فرد است که فر داست
۵
منسوخ کنِ حسن دلارام زلیخاست
عشق تو که آرام ربای زن و مرد است
۶
ای دل حذر از بادیهٔ عشق که چون باد
سرگشته در آن ناحیه صد بادیه گرد است
۷
ای محتشم آن شمع بتان را چه تفاوت
گر اشک تو گرمست وگر آه تو سرد است
نظرات