
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۶۰۰
۱
به جائی دلت گرم سوداست گوئی
دل بیسر و برگ از آنجاست گوئی
۲
تو را مستی ای هست پنهان نه پیدا
ولیکن نه مستی صهباست گوئی
۳
دلت نیست برجا فلک بر تو دیدی
ز جام هوس باده پیماست گوئی
۴
به من میکنی لطفی از حد زیاده
مرادت ازین لطف ایذاست گوئی
۵
بهر چشم برهم زدن بهر قتلم
ز چشمت به ابرو صد ایماست گوئی
۶
فلک بر زمین از دو چشم تر من
گمارنده هفت دریاست گوئی
۷
متاع قرار و سکون در دل ما
درین عهد اکسیر و عنقاست گوئی
۸
به دل هرچه دیدند بردند خوبان
دل عاشقان خوان یغماست گوئی
۹
پراکنده عشقی که دانم به طعنش
لب اوست گویا دل ماست گوئی
۱۰
ز بزم بتان محتشم خاست طوفان
ستیزندهٔ مست من آنجاست گوئی
تصاویر و صوت

نظرات