محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۶۲

۱

زخم جفای یار که بر سینه مرهم است

از بخت من زیاده و از لطف او کم است

۲

کودک دل است و دو و لعب دوست لیک

در قید اختلاص ز قید معلم است

۳

پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار

خود را شکفته دارد و بسیار درهم است

۴

شد مست و از تواضع بی‌اختیار او

در بزم شد عیان که نهان با که همدمست

۵

ترسم برات لطف گدائی رسد به مهر

کان لعل خاتمیست که در دست خاتمست

۶

از گریه‌های هجر شکست بنای جان

موقوف یک نم دیگر از چشم پر نمست

۷

هر صبح دم من و سر کوی بتان بلی

شغلی است این که بر همهٔ کاری مقدم است

۸

با این خصایل ملکی بر خلاف رسم

باید که سجدهٔ تو کند هر که آدم است

۹

با غم که جان در آرزوی خیر باد اوست

گفتار محتشم همه دم خیر مقدم است

تصاویر و صوت

نظرات