
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۶۴
۱
زان آستان که قبلهٔ ارباب دولت است
محرومی من از عدم قابلیت است
۲
چشمم ز عین بیبصری مانده بینصیب
زان خاک در که سرمهٔ اهل بصیرت است
۳
رویم که نیست بر کف پایش به صد نیاز
از انفعال بر سر زانوی خجلت است
۴
دوشم که نیست غاشیه کش در رکاب تو
آزرده از گرانی بار مذلت است
۵
دستم که نیست پیش تو بر سینه صبح و شام
کوته ز جیب عیش و گریبان راحت است
۶
پایم ازین گنه که نه جاری به راه توست
مستوجب سلاسل قهر و سیاست است
۷
گر دور چرخ مانعم از پای بوس توست
در روزگار باعث تاخیر صحبت است
۸
بر من جفاست ورنه سلیمان عهد را
در انجمن نصیحت موری چه حاجت است
۹
مِن بعد روی محتشم از هیچ رو مباد
دور از درت که گفته ارباب همت است
تصاویر و صوت

نظرات
شاعر