محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شمارهٔ ۶۶

۱

چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست

آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست

۲

گریه طوفان خیز گشت و از سرم برخاست دود

باری از من گریه کم سرزد که طوفان برنخاست

۳

گرچه شور شهسواران بود در میدان حسن

عرصه تاز آن مه نشد گردی ز میدان برنخاست

۴

دست و تیغ آن قبا گلگون نشد هرگز بلند

بر سر غیری که ما را شعله از جان برنخاست

۵

می‌رسد او را اگر جولان کند بر آفتاب

کز زمین چون او سواری گرم جولان برنخاست

۶

ناوکی ننشست ازو بر سینهٔ پر آتشم

کاتشم یک نیزه از چاک گریبان برنخاست

۷

کشت در کوی رقیبم یار و کس مانع نشد

یک مسلمان محتشم زان کافرستان برنخاست

تصاویر و صوت

نظرات