
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۳ - وله ایضا
۱
سلطان محمد آن شمع کز پرتو وجودش
گردیده بود گردون محفل فروز دنیا
۲
در صفحهٔ رخش بود رنگ صلاح ظاهر
وز مطلع جبینش نور فلاح پیدا
۳
از بی وفائی عمر ناگه چو رخت بر بست
وز دهر شد مسافر در خلد ساخت ماوا
۴
جان پدر ز غم سوخت خون شد دل برادر
وز آه و گریه بردند آرام پیر و برنا
۵
چون ساختم ازیشان تاریخ رحلت او
گفتند شد مسافر سلطان محمد ما
نظرات
فاطمه