
محتشم کاشانی
شمارهٔ ۶۸ - وله ایضا
۱
فارس میدان معنی حامدی بینظیر
آن که بود از بدو فطرت از سخندانان تمام
۲
طبعش از شوخی چو میلی داشت از اندازه بیش
با رخ گلفام و چشم شوخ و قد خوش خرام
۳
شد مریض عشق و دردش بس که بی درمان فتاد
میکشیدش خوش از کف توسن مستی لگام
۴
در قیام این قیامت دل گمانی برد و گفت
دور گوئی شد بهی زان شاعر شیرین کلام
۵
چون یقین گشت این گمان از گفتهٔ موزون دل
بهر تاریخ او برون آمد دو تاریخ تمام
تصاویر و صوت

نظرات