عثمان مختاری

عثمان مختاری

بخش ۶۱ - داستان رفتن شهریار دربیشه بر سر مضراب دیو گوید

۱

کنون ای سراینده داستان

زنه بیشه آرم سخن در میان

۲

بیارم کنون رزم نه بیشه پیش

که دارم درین رزم اندیشه بیش

۳

ز نه بیشه چون بشنوی داستان

شگفتی بسی بشنوی از جهان

۴

چو بر راه نه بیشه شد شهریار

اباگرد جمهور خنجر گذار

۵

دو منزل چو رفت از سر بیشه دور

یکی بیشه پیش آمدش پر ز شور

۶

بدو گفت جمهور کای شیر مست

ز نه بیشه این بیشه اول است

۷

به بیشه درون پیل بینی هزار

نکرد است هرگز درین ره گذار

۸

همه نره پیلان چون اهرمن

همه کوهسای و همه کوه تن

۹

ز خرطومشان اژدها در گریز

ز دندانشان تیغ خونریز تیز

۱۰

چو بینی از ایشان یکی را به پای

تو گوئی که که هست جنبان ز جای

۱۱

نیوش ای سرافراز زین ره بگرد

کزین بیشه کس رای رفتن نکرد

۱۲

مکن گفت زین بیشه اندیشه هیچ

که راهی ندانم جز از بیشه هیچ

۱۳

من و گرز و آن بیشه و پیل نر

ازین بیشه خواهیم کردن گذر

۱۴

بگفت این و برداشت گرز کشن

در آمد درون بیشه چون اهرمن

تصاویر و صوت

نظرات