نصرالله منشی

نصرالله منشی

بخش ۱۰ - حکایت بازرگان و زن و دزد

بازرگانی بود بسیار‌مال اما به غایت دشمن‌روی و گران‌جان، و زنی داشت روی چون حاصل نیکوکاران و زلف چون نامه گنهکاران.

شوی بر او به بلاهای جهان عاشق و او نفور و گریزان؛ که به هیچ تأویل تمکین نکردی و ساعتی مثلا به مراد او نزیستی.

و مرد هر روز مفتون‌تر می‌گشت

ان المعنی طالب لایظفر

تا یک شب دزد در خانه ایشان رفت. بازرگان در خواب بود. زن از دزد بترسید، او را محکم در کنار گرفت. از خواب درآمد و گفت: این چه شفقت است و به کدام وسیلت سزاوارِ این نعمت گشتم؟ چون دزد را بدید آواز داد که: ای شیرمردِ مبارک‌قدم، آنچه خواهی حلال! پاک ببَر که به یُمن تو این زن بر من مهربان شد.

تصاویر و صوت

کلیله و دمنه به تصحیح مجتبی مینوی - ابوالمعالی نصرالله منشی - تصویر ۲۳۷
کلیله و دمنه به کوشش محمد روشن - ابوالمعالی نصرالله منشی - تصویر ۲۲۴

نظرات