
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۰۴
۱
گرم صد داغ بر جان میگذارد
کجا داغی چو هجران میگذارد
۲
خوشا تیرت که مرهم خستگان را
به زخم از آب پیکان میگذارد
۳
چه بحر است اینکه درهم کشتی ما
شکست و شکر طوفان میگذارد
۴
گر از ذوق شهادت گردد آگاه
ز کف خضر آب حیوان میگذارد
۵
میندیش و بکش می ابر رحمت
کرا آلوده دامان میگذارد
۶
گذارد گر دمی آسودهام چرخ
کجا آن چشم فتّان میگذارد
۷
به جانم درد عشق بار خوشتر
از آن منت که درمان میگذارد
۸
خوشم با داغ عشق او که این داغ
نه سر بر جا نه سامان میگذارد
۹
ستاد تا فراقش جان مشتاق
چه منتهاش بر جان میگذارد
نظرات