
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۲۱
۱
سر کوی اوست جایی که صبا گذر ندارد
چه عجب که مردم از غم من و او خبر ندارد
۲
چه کسی که هر که گردد به تو چون هدف مقابل
اگرش به تیر دوزی ز تو چشم بر ندارد
۳
شب هجر ناله من که ز سنگ خون گشاید
چه دل است یارب آن دل که در او اثر ندارد
۴
نه همین منم به رویت نگران کجاست چشمی
که به صد هزار حسرت به رخت نظر ندارد
۵
ز جفای غیر مشتاق اگر از درت کشد پا
به کجا رود که راهی به در دگر ندارد
نظرات