
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۲۶
۱
از آن غم را دل ما خانه باشد
که آن جغد است و این ویرانه باشد
۲
بمن شد آشنا ناآشنائی
که از هر آشنا بیگانه باشد
۳
نیم مرغی که در دام تو او را
خیال دام و فکر دانه باشد
۴
کجا جویم می وصلت که این می
نه در مینا نه در پیمانه باشد
۵
پس از مرگم ز حسرت سوزد آنشمع
که خاکش تربت پروانه باشد
۶
شبی باشد مرا از روز خوشتر
که زلفت در کفم چون شانه باشد
۷
از آن شد بسته زلف تو مشتاق
که آن زنجیر و این دیوانه باشد
تصاویر و صوت

نظرات