
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۳۳
۱
مرا بخت سبز از فلک دوش بود
که آن سرو نازم در آغوش بود
۲
ز غمخواری وصل او در دلم
غم هر دو عالم فراموش بود
۳
نگاهش بمن در سوال و جواب
سراپا زبان جمله تن گوش بود
۴
چگویم پس از هجر از وصل وی
که آن جمله نیش این همه نوش بود
۵
لبش داشت صد رنگ با من سخن
نه چون غنچه از ناز خاموش بود
۶
ز صهبای وصلش دلم تا سحر
برنگ خم باده در جوش بود
۷
ز سیل سرشکم چو شبهای هجر
گهی تا کمرگاه و تا دوش بود
۸
چه فیض امشب از وصل مشتاق دید
کز این باده تا صبح بیهوش بود
نظرات